شاهسونها در «دشت مغان» چه کردند؟
به گزارش خبرنگار اقتصاد معاصر، شاهسونها، لزوما با یکدیگر پیوند نسبی و خونی ندارند؛ و نه عشیره و قبیله، بلکه درحقیقت یک «جامعه» هستند. گرچه مهمترین کسب و کار مردم این سرزمین را شبانی دانستهاند اما درعینحال باید دقت کرد که زندگی قبیلهای هم لزوما با شبانی توام نیست. بسیاری از طوایف و تیرههایی که زندگی درهمتنیده فامیلی و نژادی دارند، لزوما اموراتشان با شبانی نمیگذرد؛ مانند پشتونهای افغانستانی که همیشه تاریخ، بازرگان یا کشاورز بودهاند و بسیاری از کردها و ترکها و بلوچها و لرها و بختیاریها و قشقاییها و اعراب و ترکمنهای ایرانی.
شاهسون، درواقع مجموعهای از طوایف گوناگون است که در بسیاری از نقاط کشور پراکنده شدهاند؛ هشترود، میانه، بیجار، قزوین، ساوه، ورامین، همدان، قم، زنجان، نیریز استان فارس، جنوب دریاچه بختگان و برخی مناطق دیگر پذیرای گروههایی از این جامعه بزرگ هستند. همچنین بخشهایی از شاهسونها در کشورهای همسایه ازجمله جمهوری آذربایجان، عراق، کشمیر، کابل، ترکیه و سوریه نیز سکونت دارند. در استان اردبیل، قشلاق این جامعه، مشگین، اهر و هریس، و ییلاق آنها عموما دامنههای سبلان بوده است.
از میان الفاظی همچون قبیله، عشیره، ایل، طایفه، تیره و غیره، لفظ «جامعه» برای توصیف شاهسونها مناسبتر به نظر میرسد. نام طوایف شاهسون اغلب به «لو» ختم میشود: آیواتلو، آرالو، اجیرلو، اودولو، بیگدلو، بیگ باغلو، تکله، جعفرلو، جعفرقلی خانلو، جلودارلو، جهان خانملو، حاجیخواجهلو، حسین حاجیلو، حسینکلو، خامسلو، خلیفهلو، دمیرچیلو، ساربانلار، ساریخانبیگلو، ساریخانلو، سارینصیرلو، سیدلر، شاهعلیبیگلو، طالش میکائیلو، عربلو، علیبابالو، عیسیلو، قرهجبدرق، قرهلرخیاوی، قوجابیگلو، قوتلار، کلاش یا کالاش، کورعباسلو، گبلو، گیکلو، لاهرود، مرادلو، مستعلی بیگلو، مغانلو، هومونلو، یکهلو، جوادلو، جوروغلو، گدهبیگلو، سرخانبیگلو، هومنلو، قوردلو، پیریواتلو، ساریجعفرلو، زرگرلو، سروانلار، حسینخانبیگلو، سیدلو، عطاخانلو، نوروزعلیبیگلو، رضابیگلو، عباداللهبیگلو، شاهعلیبیگلو، بالابیگلو، آراللو، کلهسر، قاراجالو، حسینحاجیلو، کندهلو، گونپاپاق، چلبیانلو، حاجیعلیلو، قرهچورلو، کرداحمدلو، تراکمه، چاخرلو و محمدخانلو طوایف جامعه شاهسون هستند.
تبار و ریشه
درباره خاستگاه یکسان شاهسونها – اگر هم این انگاره درست باشد - اطلاع دقیقی در دست نیست و روایتها در این زمینه مختلف است. از محل ترکان غز تا خراسان تا آناتولی و حتی مناطقی از اروپا را منشا ایل شاهسون دانستهاند. درعینحال یک چیز قطعی است: با توجه به آثار بهدست آمده توسط باستانشناسان، زیست انسان متمدن در قالب روستاها و شهرها در این سرزمین، دیرینهای دستکم دوهزار و چندصدساله دارد. رومن گیرشمن درباره اقوام و قبایل باستانی دشت مغان چنین مینویسد:
"در اوایل هزاره اول پیش از میلاد سه کانون نژادی در آذربایجان و سرزمینهای همجوار آن از جمله دشت مغان وجود داشته است:
۱. طوایف بومی و محلی که اصطلاحا آسیایی خوانده میشوند نژادی که نه به سامیها تعلق دارد نه به اقوام هند و اروپایی. کاسپیان، میک (مغان) و کادوسها را میتوان در زمره این گروه نژادی قرار داد
۲. مردم سامی نژاد که دستکم از هزاره دوم پیش از میلاد با تاخت و تازهای آشوریان به این سرزمین رسوخ کردند.
۳. اقوام آریایی که در نیمه نخست هزاره دوم پیش از میلاد از طریق قفقاز وارد این سرزمین شده و در آنجا ماندگار شدهاند." (1)
علاوه بر این نفوذ قبیله مغان، قبایل آریایی و اقوام هند و اروپایی سیبری، سکاها (اسکیتها)، سرمتها (سارماتها)، آلانها، قبایل ترک و دیگران در دوران باستان، در امتزاج و تطور قومیتی در این سرزمین نقش داشته اند.
واژه شاهسون
شاهسون به معنی «شاهدوست» است. بنابر برخی روایتها، شاهسونها (احتمالا در زمان شاهعباس در حوالی سال ۱۰۰۰ قمری) در پی شورش قزلباشها و بهجای بخشی از آنان، بهعنوان قوای نظامی صفویان انتخاب شدند، و به همین سبب به شاهسون یا شاهدوست متصف هستند. به هر رو، از گذشته دور شاهسونها، اطلاع دقیقی در دست نیست، و هرچه هست گمانهزنی است؛ اما سرجمع، احتمالا اینطور است که گذشته از پیشینه پررنگ وجود تمدنهای منسجم و مدرن در گذشته دور، حدود چهارسده پیشتر، مجمعی از تیرهها و فامیلهای گوناگون، که حتی برخی ترکتبار هم نبودهاند، بر اساس اهداف اجتماعی و سیاسی – مانند حمایت از شاهان صفوی – با یکدیگر اتحادی تشکیل دادهاند که به شاهسون معروف شده است.
اعتقادات و نقش تاریخی این قوم در گذشته دور ایرانزمین
شاهسونها به درازنای تاریخ کهن ایرانزمین، در بسیاری از مواقف حساس تاریخی، نقشهای کلیدی ایفا کردهاند. در گذشته دور، مردمان این سرزمین مرزداران خاک ایران و پاسداران اعتقادات و سنتهای دیرین آن بودهاند. دقت در این موضوع راهگشاست که نفوذ امپراطوری قدرتمند روم و تمدن یونانی و همینطور مسیحیت، تا آناتولی و گرجستان و ارمنستان در مرز ارس، روشن و واضح است؛ اما این هم روشن است که اعتقادات مستحکم و ریشهدار مردمان این سرزمین مانعی سرسخت بوده و اجازه نفوذ بیشتر مسیحیت و تمدن رومی و یونانی به فلات ایران را نداده است.
طرفه است که این اعتقادات مستحکم و این کانون دینی و فرهنگی، به زمان پس از اسلام منحصر نبوده است. از نفوذ واژه کلیدی «مغان» و اهمیت و جایگاه آن در تاریخ آیین زرتشت که بگذریم، روشنترین تصویر درباره ریشه عمیق و اعتقادات مذهبی این دیار را محقق ارجمند میرنبی عزیززاده، با اتکا به مستندات متعدد، صورتبندی کرده است. او در کتاب ارجمند خود (2) به این موضوع چنین اشاره میکند:
"پیرنیا مورخ تاریخ ایران باستان بر این باور است که زرتشت در ۳۰ سالگی در کنار رود دائیتیا (ارس امروزی) از طرف خدا مامور شد که مردم را به خداشناسی دعوت کند (3) ...
آرتور کریستین سن نیز بر این باور است که طبقه روحانیون سرزمین ماد یعنی مغان عاملین غیور و سرسخت آیین زرتشت بودند. (4)
مولف کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ، مطالعات جامعتری در این خصوص انجام داده و مینویسد: «مورخین اتفاق نظر دارند که از زمان مادها دشت مغان و اطراف آن یعنی حوالی اردبیل متعلق به پیشوایان درجه اول مذهبی و محل استقرار آنها بود و تعلیمات عالی دینی و تربیت مبلغین مذهبی در آنجا صورت میگرفت، چون به زعم بعضی از تاریخ نویسان زرتشت نیز از روحانیان عهد خود به شمار میآمد به خاطر چنین میگذرد که اگر در جای دیگری نیز متولد بوده طبعا در این منطقه تعلیم یافته و افکار دینی یا الهامات غیبی خود را در آنجا به دست آورده است و با این ترتیب دعوتهای اولیه او نیز در این حوالی صورت گرفته و حدود اردبیل و دامنههای سبلان نخستین محل انتشار آن کیش باستانی بوده است... ابوریحان بیرونی که در قرن چهارم هجری یعنی هزار سال نزدیکتر از ما به زمان زرتشت زندگی میکرد در آثار الباقیه عن القرون الخالیه زادگاه زرتشت را در دشت مغان ذکر نمود نموده است». (5)
همچنین خواجه عبدی بیک در کتاب تکمله الاخبار که در سال ۹۶۷ قمری نوشته و تقدیم شاه طهماسب صفوی کرده آورده است: «در تاریخ جلالی نوشته است که زرتشت از دهی بود که در اوغان آذربایجان است و مجمع مغان آتشکده بود و مغان یا موغان جمع مغ است که گبر آتشپرست باشد بر ملت ابراهیم علیه السلام ... مجملا آن دین از مغان آذربایجان بیرون آمد و آتشکدهها را برافروختند چه پیش از زرتشت نیز محراب عجم آتش بود»." (6)
گذشته از اعتقادات مذهبی، مدمان غیور مغان هم در تشکیل سپاه و هم در پشتیبانی فراسرزمینی سپاه ایران از گذشته دور نقشهای جدی ایفا کردهاند. رحیم رئیسنیا درباره نقش مهم مغان در پشتیبانی سپاه ایران در جنگهای با روم در زمان اشکانی مینویسد:
"ناحیه گرمی (مغان) به مناسبت استعداد زمینی و اقلیم برای کشاورزی و نیز موقعیت جغرافیایی مخصوصا به خاطر وجود ارس به منزله یک مرز طبیعی از مراکز تامین آذوقه سپاهیان اشکانی درگیر نبرد با لژیون رومی بوده است." (7)
همچنین وجود دژها و ارگهایی مانند اولتان در مغان، موید این مدعاست که این سرزمین، رکاز جنگاوران و مرزبانانی بوده است که در گذشته دور – بخصوص در زمان مادها و اشکانیان و ساسانیان - از این سرزمین محافظت میکردهاند. محمدجواد مشکور در این زمینه مینویسد:
"بر اثر نفوذ مداوم مغان در کشور ماد کوچک، آن ایالت سنگرگاه و حصن حصین آن طایفه گردید و آن نفوذ مذهبی آنقدر توسعه یافت که حتی در زمان شاپور دوم ساسانی، کشور ماد و خصوصا ایالت ماد آذربایجان را کشور مغان خواندند." (8)
از گذشته کهن که بگذریم، در تاریخ متاخر نیز – از ابتدای سده دهم قمری تاکنون – در بسیاری از مواقف مهم تاریخی این سرزمین، شاهسونها نقشهای جدی ایفا کردهاند. موضوعی که تلاش شده توسط اغلب مورخین نادیده گرفته شده، و تهیو و فراهم آوردن دلایل و شواهد تاریخی برای این مدعا را دشوار، و مستلزم غوررسی و تفرس دقیق در منابع تاریخی نموده است. در بخشهای بعدی مفصلا به این موضوع خواهیم پرداخت.
-------------
پینوشتها
1 - رومن گیرشمن. ایران از آغاز تا اسلام. ترجمه محمد معین. تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸، چاپ هفتم، ص ۲۹
2 - میرنبی عزیززاده. تاریخ دشت مغان. موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. ۱۴۰۰. چاپ پنجم. صص ۸۸ و ۸۹
3 - حسن پیرنیا. ایران باستانی. تهران. دنیای کتاب. ۱۳۶۲. چاپ اول. ص ۴۲۲ – به نقل از عزیززاده ص ۱۸
4 - آرتور کریستین سن. ایران در زمان ساسانیان. ترجمه رشید یاسمی. تهران. دنیای کتاب. ۱۳۷۰. چاپ هفتم. ص ۶۲ - به نقل از عزیززاده ص ۸۸
5 - بابا صفری. اردبیل در گذرگاه تاریخ. دانشگاه آزاد اسلامی واحد اردبیل. ۱۳۷۱. ج ۱. چاپ دوم. صص ۱۸ و ۱۹ - به نقل از عزیززاده ص ۸۸
6 - باباصفری، همان صص ۷۱ و ۷۲ به نقل از عزیززاده ص ۸۹
7 - رحیم رئیسنیا. آذربایجان در سیر تاریخ ایران. تبریز. نیما، ۱۳۶۸. ج ۱، چاپ اول، ص ۴۴۰
8 - محمد جواد مشکور. نظری به تاریخ آذربایجان. تهران. کهکشان. ۱۳۷۵. چاپ دوم. ص ۱۰۵